صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 61108
تعداد نوشته ها : 42
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

نوشته: داوود امیریان
چاپ و صحافی: سوره مهر

چاپ اول: 1381
شمارگان: 4400 نسخه 

قیمت: 6500 ریال


«رفاقت به سبک تانک» عنوان مجموعه طنزهای نویسنده معاصر داوود امیریان است که اخیرا انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب کرده است. کتاب حاضر شامل 47 قطعه طنز پیرامون حوادث جنگ است.
درنگاه اول به نظر می رسد که این کتاب مجموعه ای پراکنده از طنز های جبهه است ولی در نگاه بهتر به آن یک سیر کلی در این مجموعه به چشم می خورد. نویسنده سعی کرده برای کتاب خود شروع و پایانی مناسب داشته باشد. کتاب با داستانواره «می روم حلیم بخرم» شروع می شود که در آن نوجوانی شوق رفتن به جبهه را دارد. داستانواره هایی که در ادامه روایت می شوند به نوعی روند تکمیلی این طرح داستانی هستند. با توجه به تعدد روایتهای مختلف، آدم های مختلفی در کتاب حاضر حضور دارند که همگی در روایت های جداگانه ای ایفای نقش می کنند . همگی این آدم ها به ظاهر استقلال شخصیت دارند، اما با پیشروی مخاطب در صفحات میانی کتاب، مخاطب به طور غیرمستقیم درمی یابد که این آدم ها هر کدام به نوعی مکمل شخصیت دیگری هستند. این آدم های به ظاهر پراکنده در کلیت اثر به سمت وجه های مشترکی حرکت می کنند.
اشتراک آرمان، اشتراک موقعیت زمانی و مکانی، اشتراکات عقیدتی، اشتراک انگیزه مبارزه و... با عث شده که همگی در حالات روحی هماهنگ جلوه های متفاوتی پیدا کنند.
بذله گویی و شوخ طبعی در موقعیت های امن و مفرح امری عادی است اما میدانهای جنگ که در آن اضطراب و دلهره از هر سو در حال باریدن است، این خنده ها و شوخ طبعی ها در واقع هنری است که فقط از عهده آدم های خاصی برمی آید که نشان از آرامش عجیب و مثال زدنی آنان دارد که از جنس بشر معمولی نیست. امیریان نمونه هایی از این انسان ها را در کتاب خود به تصویر کشده است.
با هم داستان کوتاه «موشک جواب موشک» از این کتاب را مرور می کنیم:
«مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسانهای گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. از رو هم نمی رفت. تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد. مسؤول تبلیغات برای این که روی آنها را کم کند، نوار «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» را گذاشت. لحظه ای بعد صدای نعره خری از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!» تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.» ص20

دسته ها : معرفی کتاب
چهارشنبه سوم 6 1389 16:24

جاذبه ی خاک به ماندن می خواند و آن عهد باطنی،به رفتن.عقل به ماندن می خواند و عشق به رفتن... و این هردو را خداوند آفریده است،تا وجود انسان،درآوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود... و ...

و شهدا عشق را برگزیدند

دسته ها : دل نوشته ها
چهارشنبه سوم 6 1389 16:12

حریفان پا در گلند و خون در دل. آنان راز انسان را می دانند و با فرشتگان" اِنّی اَعلَمُ ما لاتَعلَمُون "می گویند. ماهی را به ساحل انداخته اند تا بر غربتِ این کرانه خشک وتشنه در فراقت آب قدر آب را دریابد، و آدم را بر این مهبطِ عقل فرود آورده اند تا از معلم فراق درس عشق بیاموزد و شوق وصل ... و مگر عشق را جز در هجران و فراقت و غربت می توان آموخت؟ پس این درد فراق همه هستی آدمی است و مایه اصلی هنر نیز همین غم غربت است که با اوست، از آغاز تا انجام

دسته ها : دل نوشته ها
دوشنبه اول 6 1389 17:55
مهدی باکری در سال 1333 در شهرستان میاندوآب به دنیا آمد.پس از پیروزی انفلاب اسلامی. مهدی باکری با مدرک مهندسی مکانیک وارد سپاه ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به شهرداری ارومیه منصوب شد و در مدت کوتاه این تصدی این مسئولیت خاطرات جاودانه ای در ذهن مردم این شهر بجا نهاد. ازدواج او مصادف شد با آغاز جنگ تحمیلی.مهدی باکری از عملیات فتح المبین با مسئولیت فرمانده گردان در خط مقدم نبرد حاظر بود و تا زمان شهادتش به فرماندهی دومین لشکر خط شکن دفاع مقدس(31 عاشورا) ارتقا پیدا کرد. مهدی باکری سرانجام در 25 اسفند 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید و پیکر پاکش نیز در حین انتقال به پشت جبهه بر اثر اصابت موشک خاکستر شد. آن چه می خوانید تنها وصیت نامه بجامانده از این شهید عزیز است: بسم الله الرّحمن الرّحیم یا الله، یا محمّد ،‌یا علی یا فاطمه زهرا یا حسن یا حسین یا علی یا محمّد یا جعفر یا موسی یا علی یا محمّد یا علی یا حسن یا مهدی (عج) و تو ای ولی مان یا روح الله! و شما ای پیروان صادق شهیدان. خدایا! چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت، و سراپا تقصیر و نافرمانیم؛ گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم؛ رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب! العفو . خدایا! نمیرم در حالی که از ما راضی نباشی. ای وای که سیه روی خواهم بود. خدایا! چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم! یا اباعبدالله شفاعت. آه چقدر لذّت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش! ولی چه کنم که تهیدستم. خدایا! تو قبولم کن! سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم ،‌عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش. عزیزانم! اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است. آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چاره ساز ماست. ای عاشقان اباعبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند؛ بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نماییم تا بلکه قدری از تکلیف خود را شکرگزاری به جا آورده باشیم. وصیت به مادرم و خواهران و برادران و اهل فامیل؛ بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست، همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب، مقلّد امام باشید، اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت دهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل (ع) برای اسلام به بار آیند. از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناهان بسیار، بیامرزد. خدایا! مرا پاکیزه بپذیر. مهدی باکری
شنبه سیم 5 1389 15:50
به مادرم بگو، دیگر لازم نیست مرا غسل دهند!» این را گفت و راه افتاد. صدایش کردم: «نرو، زخم دستت عفونی می‌شود.» خندید و با نگاهش اطمینان داد که عفونت نمی‌کند. چند قدم که رفت، دوباره بازگشت و تکرار کرد: «به مادرم بگو، لازم نیست مرا غسل بدهند، من غسل شهادت کرده‌ام!» از صحبتش هم ناراحت شدم و هم متعجب. حجم آتش دشمن بسیار زیاد بود. زمین می‌سوخت و آسمان ملتهب از شعله خشم دشمن، ذره‌ذره آب می‌شد. طمراس که به خط رسید، خبر شهادت مرتضی جاویدی را به او دادند و او تنهاتر از همیشه با آن دست به گردن آویخته، ایستاد، ... فریاد زد، ... جنگید ... تا توانست به محور سر و سامانی دهد. بیسیم چی در تلاش بود که با یاسر تماس بگیرد، اما پیش از برقراری ارتباط عازم بهشت شد. دیگر همه رفته بودند ... طمراس ماند و منصور. طمراس چشمانش را باز کرد و گفت: «منصور به بچه‌ها بگو آن تانکها را بزنند.» و خود مشغول شد: «یاسر، یاسر، احمد- یاسر، یاسر، احمد» ارتباط برقرار شد و او وضعیت کلی منطقه را گزارش داد. گفتند که نیروی‌های کمکی به زودی می‌رسند. لبخندی بر لبانش نقش بست: «الحمد لله » دیگر خیال طمراس راحت شده بود چند لحظه بعد خمپاره‌ای سرگردان، راهش را یافت و در کنار طمراس فرود آمد. هنگامیکه منصور رسید، او به آسمان پر کشیده بود.
دسته ها : دل نوشته ها
شنبه سیم 5 1389 15:48
خدایا بسیار سپاسگزارم که این توفیق را شامل حالم گرداندی و توانستم بر زخارف دنیای پر زرق و برق که چون سراب، انسان را به سوی خود می‌کشد و چون کرم ابریشم آدمی‌ را در زندان خود محصور می‌کند، پیروز شوم و ترک لذت دنیا را برای سعادت عقبی ترجیح دهم. ... هر گز مجاهدت را فراموش نکنید اگر چه مجاهدان راه خدا و پویندگان راه حسین (ع)، آماج سیل تهمتها و افتراها ... می‌گردند، ولی شما بدانید که روز به روز رسالت شما سنگینتر می‌شود ... شما ای دوستان حزب‌الله که در زندگی هر کدامتان که اندیشیدم چیزی جز فقر و خلوص و وفاداری به اسلام ندیدم هرگز ولایت فقیه ... را تنها نگذارید و در تکرار کربلا یاریش کنید. این را می‌گویم و از بین شما می‌روم، ولی به شما می‌گویم که اگر دست جنایتکاران ضد اسلام و ضد امام را ... کوتاه نکنید، در آینده نزدیک فنا خواهید شد... و رفته رفته اسلامتان آریا مهری خواهد شد.»
شنبه سیم 5 1389 15:46
شهید طمراس چگینی در سال 1340 در دل کوههای سر به فلک کشیده جنوب شرقی فارس ودر زیر چادر سیاهی که دل سپید او را چون مروارید در برکرفته بود پا به عرصه وجود نهاد . شهید در دامن کوه و صحرا پرورش یافت و در آغوش طبیعت دوران پر نشاط کودکی را کذراند. استواری را از کوه وشجاعت را از سواران کوهستان و مردان غیور ی آموخت که امام در بزرگداشت آنان فرمودند: ((عشایر ذخایر انقلابند)) دوران تحصیل خود را در شهرستان فیروز آباد گذراندودر اواخر دوره متوسطه با همکاری و همفکری دوستان دانش امور و جوانان حزب الله طایفه چگینی فعالیت های اجتماعی وسیاسی خود را برعلیه رزیم پهلوی آغاز کرد .در تظاهرات و راهپیمایی های ضد رژیم حضوری فعال داشت. با شروع جنگ تحمیلی در حالی که هنوز یک هفته از شهادت برادرش الیاس نگذشته بود خود رابه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معرفی کرد و به خیل عاشقان اباعبدالله الحسین (ع) پیوست و بدین گونه با فرو افتادن سوار مردی از زین حماسه ، سرو قامتی دیگر قامت افراشته و سلاح فرو افتاده برادر را در دستهای آهنین خود فشردتا پاسدار ارزشهای انقلاب باشد. رشادتها و حماسه افرینیهای این سردار غیور در برابر توطئه های داخلی و خارجی خصوصا در برابر گروهک های ضد انقلاب و خوانین محلی را هرگز گذران زمان از یاد نخواهد برد.با شروع جنگ تحمیلی شهید چگینی مردانه سلاح برگرفت و عازم جبهه های حق علیه باطل شدودر بسیاری از عملیاتها از جمله والفجر 1 و 2، والفجر 8 ، خیبر ، بدر ، کربلای 4و کربلای 5 شرکت کرد. از مهمترین مسئولیت های شهید می توان به موارد ذیل اشاره کرد. مسئولیت اردوگاه آموزشی شهید دستغیب جانشینی فرماندهی گردان 9043 جانشینی فرماندهی گردان فتح مسئول طرح و عملیات لشکر المهدی (عج) فرماندهی محور فرماندهی گردان غواص شهید طمراس چگینی که در عملیاتهای مختلف چندین بار شیمیایی و مجروح شده بودسرانجام در عملیات کربلای 5 عطشناک ترین زخم اشتیاق خود را به دیدار دوست مرهم نهاد و به فیض عظمای شهادت نائل شد. پایان این مقال را گلواژه های خونین از وصیت نامه شهید آذین کرده ایم . (( حدایا بسیار سپاس گزارم که این توفیق را شامل حالم گرداندی و توانستم بر زخارف دنیای پر زرق و برق که چون کرم ابریشم آدمی رادر زندان خود محصور می کند پیروز شوم و ترک لذت دنیا را برای کسب سعادت عقبی ترجیح دهم.))
شنبه سیم 5 1389 15:36

بسم الله الرحمن الرحیم


شهادت در راه خدا چیزی نیست که بتوان آن را با سنجشهای بشری و انگیزه های عادی ارزیابی کرد و شهید در راه حق و هدف الهی را نتوان با دیدگاه امکانی به مقام والای آن پی برد. که ارزش عظیم آن معیاری الهی و مقام والای این دیدی ربوبی لازم دارد و نه تنها دست ما خاک نشینان از آن و این کوتاه است که افلاکیان نیز از راه یافتن به کنه آن عاجزند چه که آنها از مختصات انسان کامل است و ملکوتیان با آن مقام اسرارایش فاصله ها دارند قلم اینجا رسید و سر بشکست، و ما بازماندگان و عقب افتادگان در آرزوی آن و این باید روزشماری کنیم و حسرت شهادت و شهید و شهیدپروران اینچنانی را که با ایثار ثمره حیات خود عاشقانه به این شهیدان شاهد افتخار می کنند بگور بریم و از شجاعتهای بی نظیر شهیدان و دوستان اسیر و مفقودشان و آسیب دیدگان و اشتیاق زائدالوصف اینان برای بازگشت به میدان شهادت احساس خجلت و حقارت کنیم زنان و مردان و کودکان نمونه ای که در زیر بمباران ها و از بستر بیمارستان ها سرود شهادت سر می دهند و با دست و پای قطع شده بازگشت به جبهه ای انسان ساز را آرزو می کنند فوق آنچه ما تصور می کنیم و فلاسفه و عرفا به رشته تحریر درمی آورند و هنرمندان و نقاشان عرضه می کنند می باشد آنچه آنان با قدمهای علمی و استدلالی و عرفانی یافته اند اینان با قدم عینی به آن رسیده اند و آنچه آنان در لابلای کتاب ها و صحیفه ها جستجو کرده اند اینان در میدان خون و شهادت در راه حق یافته اند بارالها ما را به خدمتگزاری در راه آنان و برای هدف بزرگشان توفیق ده و شهدا عزیزمان را در خوان ضیافت معنوی خود از جلوه های خاص خویش ارزانی بخش و خاندان بزرگوار آنان را با صبر و اجر قرین فرما و آسیب دیدگان عزیز ما را شفا مرحمت نما و اسیران و مفقودان معظم را هر چه زودتر به آغوش ملت عظیم الشأن برگردان و به پدران و مادران و همسران آنان شکیبائی و پایداری عنایت فرما. و از برکات حضرت بقیه الله ارواحنا فداه همه آنان و ملت را نصیب وافر مرحمت فرما.

 

روح الله الموسوی الخمینی

شنبه سیم 5 1389 15:32
جانباز شهید «نوریک دانیلیان» دومین فرزند از یک خانواده هفت نفری مستضعف ارمنی، در فروردین سال 1342 در تهران چشم به جهان گشود. دوره ابتدایی را در دبستانی در محله «حشمتیه» گذراند. پس از آن در مدارس «تونیان» و «سوقومونیان» به تحصیل پرداخت، لیکن به علت اوضاع بسیار وخیم مالی خانواده اش مجبور به ترک تحصیل گردید. او در یازده سالگی مادرش را از دست داد. پدرش «هایکاز» نیز، درمانده از همه جا، به مدت دو سال «نوریک» و برادرش را به محلی در جلفای اصفهان که در آن جا زیر نظر شورای خلیفه گری ارامنه اصفهان و جنوب، از بچه های بی سرپرست حمایت می‌شد، سپرد. بعد از ترک تحصیل، به کار در آرایشگاه، مکانیکی و تراشکاری پرداخت تا بتواند کمک خرج خانواده باشد. «نوریک» در زمان جنگ تحمیلی خود را به مرکز نظام وظیفه معرفی نموده و بعد از طی دوره آموزشی به جبهه های جنگ اعزام گردید. برای درک حدّ و اندازه متانت شهید «نوریک دانیلیان» کافی است ذکر گردد که ایشان در خلال دفاع قهرمانانه در دوران جنگ تحمیلی، به دفعات مورد اصابت ترکش واقع شده و یک نوبت نیز مورد عمل جراحی قرار گرفته بود. موج انفجار نیز یک بار به شدت او را زخمی نمود. او هرگز سخنی در این باره به اعضای خانواده اش نگفته بود. در جبهه، راننده آمبولانس نیز بوده و مرتباً مجروحان را از خطوط مقدم به بیمارستان ها انتقال می‌داد. با همین حال، «نوریک» تا پایان مدت خدمت قانونی در جبهه ماند. در سال های بعد از فراغت از خدمت به کار و تلاش پرداخته و تشکیل خانواده داد که حاصل آن یک دختر می‌باشد. «نوریک» بعد از اتمام دوره خدمت سربازی همواره تحت معالجه قرار داشت. در این مدت ترکش بجای مانده نزدیک به ستون فقرات را که باعث عفونت شده بود با عمل جراحی بیرون آوردند. لیکن حال عمومی او روز بروز به وخامت گرائید تا اینکه در شب ژانویه سال 2004، یعنی دهم دی ماه 1382، روح بزرگش به ملکوت اعلی پیوست. یادش گرامی و راهش مستدام باد.آمین. شهید «نوریک دانیلیان» بدون هیچگونه تشریفاتی، با همان متانت خاص خویش در تهران به خاک سپرده شد. خاطرات شهید «نوریک دانیلیان» به روایت همسر و خواهر ش: «… هنگامی که من{همسر شهید} با «نوریک» ازدواج کردم، حالش خوب بود. بعد از 4 سال دردهایش شروع شد. او از ناحیه ماهیچه های پا، درد شدیدی داشت. درون بدنش هم ترکش هایی وجود داشت، اما زیاد باعث ناراحتی او نمی‌گردید. ما چهار سال در منزل پدری ایشان زندگی کردیم و از آن به بعد به صورت مستقل، به زندگی مشترک ادامه دادیم. او کم کم لاغر شده و ترکش ها باعث آزار و اذیت او می‌شدند. چند تا از ترکش ها با انجام عمل جراحی، از بدنش خارج شد. اما به دلیل ضعف شدید، وی روز به روز ضعیف تر می‌شد. مادر «نوریک»، زمانی که فرزندان او هنوز کوچک بودند، فوت کرد و پدر ایشان قادر نبود تا از پنج فرزند خود نگاهداری نماید. او از جبهه زیاد تعریف نمی‌کرد. «نوریک» مردی آرام و ساکتی بود. اتومبیلی داشت که با آن در آژانس مشغول به کار شده بود. بعضی وقت ها نیز، مسافرکشی می‌کرد. اما از زمانی که حالش بدتر شد آن را فروختیم. هفت سال با هم زندگی مشترک داشتیم. زمان تولد دخترمان، حال جسمانی او بد نبود، لیکن به تدریج حافظه خود را از دست داد تا اینکه قبل از سال میلادی 2004، دیگر قادر به حرف زدن نبود. در اوایل بیماری امید داشت که بهبود یابد و همه سعی خود را نیز می‌کرد. یک سال قبل از شهادتش، پزشکان از او قطع امید کرده بودند. او به کلیسا می‌رفت و دعا می‌خواند. تا اینکه دکتر به او گفت که دیگر امیدی برای بهبودی اش نیست. همیشه، من از او پرستاری کرده‌ام، حتی زمانی که ترکش به نخاع او رسیده بود و آن را سیاه کرده بود. بار دیگر او را عمل جراحی کردیم. کار سنگین نگهداری ایشان به عهده من بود …». «… ما کوچک بودیم که مادرمان فوت کرد. پدرمان نمی‌توانست سرپرستی آنها را به عهده بگیرد. نوریک 11 ساله بود. خانواده ما از هم پاشید و این ضربه بسیار بزرگی برای «نوریک» بود که تا این اواخر نیز راجع به آن صحبت می‌کرد. برادرم از لحاظ رفتار و اخلاق فردی نمونه بود. او دلسوز و مهربان بود. در تمام طول سربازی اش به من نگفته بود که در منطقه عملیاتی شرکت دارد تا من نگران او نباشم. این موضوع را بعد از اتمام سربازی به من گفت. حتی در مورد ترکشها و عمل های جراحی چیزی نگفته بود. هیچ گاه از دوران خدمتش ناراضی نبود و همیشه تماس می‌گرفت و از حال ما باخبر می‌شد. او دوست داشت که همگی حالشان خوب باشد و زندگی خوبی داشته باشند. او دوست نداشت که باعث ناراحتی کسی شود. زمانی که مجروح شده بود، من باردار بودم و به من چیزی نگفته بودند. بعد از اتمام سربازی، سرفه های خیلی شدید و طولانی داشت که باعث ناراحتی او می‌گردید. رادیوگرافی از ریه های چیزی نشان نداد و پزشکان معالج او گفتند که مسئله ای ندارد. اولین علایمی که ما متوجه آن شدیم کندی حرکات و حرف زدن او بود. کلیه هایش و پاهایش درد داشتند. در ابتدا تصور کردیم چون حرکتش کند شده، کلیه هایش درد می‌کند. پاهایش ورم می‌کرد. او را برای سی.تی.اسکن به بیمارستان بردیم. مشکلی نداشت. او بسیار ضعیف شده و افت فشار داشت. لاغر شده و زخم بستر گرفته بود. سه ماه در بستر بود و ترکش به ستون فقراتش فشار آورده و باعث عفونت شده بود. آن را نیز عمل جراحی کردیم. «نوریک» دچار موج گرفتگی شده بود و علائم شیمیایی نداشت. دردهای او از گرفتگی پا شروع شده و باعث کندی او گشته بود. بر روی یکی از برگه¬های مرخصی او نوشته شده بود: «بر اثر موج انفجار در منطقه عملیاتی جنوب 20/11/1364 احتیاج به مرخصی دارد» …».
شنبه سیم 5 1389 15:30
تمام کسانیکه به بشریت به نحوی خدمت کرده‌اند، حقی به بشریت دارند، از هر راه: از راه علم، از راه فلسفه و اندیشه. ولی هیچ‌کس حقی حتی به اندازه حق شهدا بر بشریت ندارد، و به همین جهت هم عکس‌العمل احساس‌آمیز انسان‌ها و ابراز عواطف خالصانه آنها دربارة شهدا بیش از سایر گروه‌ها است، شهید آن کسی است که با فداکاری و از خود گذشتگی خود و با سوختن و خاکستر شدن خود محیط را برای دیگران مساعد می‌کند. مثل شهید مثل شمع است، که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتو افکندن است، تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند، و کار خویش را انجام دهند، آری، شهداء شمع محفل بشریتند، سوختند و محفل بشریت را روشن کردند. منبع : کتاب قیام و انقلاب مهدی
دسته ها : دل نوشته ها
شنبه سیم 5 1389 15:23

این جنگ از دیدگاه عرفانی و معنوی حضرت امام، برای ملتی که به تازگی از استبداد رژیم شاهنشاهی رهایی یافته بود، یک “امتحان الهی” قلمداد شد

هجوم وحشیانه و گسترده رژیم بعث عراق در آخرین روز شهریور 1359، حادثه ای بزرگ را در تاریخ انقلاب اسلامی به ثبت رساند که سرانجام به خلق حماسه ای جاودان و حیرت انگیز در تاریخ سرزمین ایران انجامید.

این جنگ از دیدگاه عرفانی و معنوی حضرت امام، برای ملتی که به تازگی از استبداد رژیم شاهنشاهی رهایی یافته بود، یک “امتحان الهی” قلمداد شد.

 

“جنگ هم یک مساله‌ای بود که انسان خیال می‌کرد بسیار مهم است، لکن معلوم شد که منافعش بیشتر از ضررهایش بود. آن انسجامی‌که در اثر جنگ بین همه قشرهای مردم پیدا شد و آن معنای روحانی و معنوی که در خود سربازان ارتش و ژاندارمری و سپا پاسداران به نمایش گذاشته شد و آن روح تعاونی که در همه ملت از زن و مرد در سرتاسر کشور تحقق پیدا کرد، به دنیا فهماند که این مساله ای که در ایران است با همه مسائل جداست.” (صحیفه نور، ج16ص19)

 

 همچنین امام جنگ را برای ملت مقاوم و مبارز ایران ، عامل آگاهی، حرکت و خروج از فترت و سستی می‌دانست:”وقتی یک جنگی شروع شود، ملت ما بیدار می‌شود، بیشتر متحرک می‌شود.” (صحیفه نور،ج13،ص157)

جمعه بیست و نهم 5 1389 3:58
X