محبوب من! وقتی به تو فکر میکنم شور و شوق سراسر وجوم را فرا میگیرد، شعلة وصل و حضور در وجودم زبانه میکشد و وقتی به خود میاندیشم و عمر بر باد رفتهام را که در غفلت و بندگی غیر تو بوده مینگرم، شرمسار و سرافکنده میشوم، اما با این همه تو دستم را گرفتی و هدایت کردی
ای خالق رئوف! تو را سپاس بیحد که مرا به راه راست هدایت کردی و مرا در جمع بهترین مخلوقات خود، در بهترین زمان و مکان قرار دادی
شهادت را نه برای فرار از مسئولیت اجتماعی، و نه برای راحتی شخصی میخواهم؛ بلکه از آنجا که شهادت در رأس قلة کمالات است و بدون کسب کمالات، شهادت میسر نمیشود، من با تقاضای شهادت در حقیقت از خدا میخواهم که وجودم، سراسر خدایی شود و با کشته شدنم در راه دین اسلام، خود او بر ایمان و صداقت و پایمردیام، و در راه دین بودنم، و بر عشق پاکم بر او، مهر قبولی زند
(شهید محمد صادق خوشنویس)
شکفته است. بر سفره دشتهایش صدها شهید، مثل صدها سرو و سپیدار قد برافراشتهاند. دریغ که ما هنوز نشستهایم. این جا درد، دواى دل دلدادههاست. اینجا داغ، مرهم سینههاى سوخته است. غریبى، همه عاشقان را هلاک کرده. همه را ... «کجایى آقا که بىقرارت هستیم!» دوباره برایم نوشتى. دوباره بند دلم به خاطر جملههایت برید. دوباره سرم پر شد از صداى گنجشک. گنجشکهایى که با جیکجیک بلندشان گریه مىکردند، نوحه مىخواندند، سینه مىزدند. امروز، روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیرهبندى کردهایم. نان را جیرهبندى کردهایم. عطش، همه را هلاک کرده. همه را، جز شهیدانى که حالا کنار هم در انتهاى کانال خوابیدهاند. آنها دیگر تشنه نیستند. آنها از دست ساقى عزیزى آب خوردهاند. آبى که مزه آب کوثر مىدهد...!
دست مریزاد مؤمن! مىخواهى دوباره نامههایت را رو کنم و به آواز بیفتم. مىخواهى بزنم به دستگاه شور. بروم به حال و هواى غریبى و براى در و دیوار گرفته خانه بنالم.
مىدانى که باز هم هوس نوشتن دارم. نوشتن دل نوشته به تو. مىخواهم بنویسم: سلام! چطورى مؤمن خدا؟ چه خبر از کوچه باغتان؟ چطورند بچههاى گردان تشنگان؟ نکند دوباره بالهایشان را باز کردهاند و رفتهاند به دیدن سید الشهدا (ع). رفتهاند به پابوسىاش. رفتهاند تا از میوههاى لذیذ درختهاى باغش، سرمست بشوند. رفتهاند تا از حوض کوثر خانهشان، شراب بنوشند. رفتهاند تا از آبشارِ نقرهاى پشت بامشان سُر بخوردند و بیفتند توى دامن حوض کوثر. لابد تو هم با آنها رفتهاى! مگر نه؟ اما دل نوشته، دواى این درد نیست. دواى این دل گرفته نیست، براى تویى که پرنده آفریده شدى، براى تویى که هنوز همه قصه تشنگىات، دلم را مىسوزاند. مىدانم که الان سیراب شدهاى. مىدانم کنار چشمهاى و دارى دلت را در تن شفاف آن مىشویى، اما هنوز خاطره آواز تشنگىات، بلند است. هنوز خاطره تشنگى بچههاى گردانتان از یادها نرفته است.
هنوز هم دارم مىشنوم که یکی از پشت بىسیم فریاد مىکشد: «بچههاى تشنه لب آب نمىخواهند. آب نفرستید برایمان. لب تشنه جنگیدن لذت دیگرى دارد. نقل و نبات بفرستید. پس کو کبوترهایتان؟»
این بار مىخواهم بیایى و دوباره از سر بگیرى. دوباره از ابتدا تعریف کنى. از وقتى که قمقمهها خالى شدند. از لحظههایى که از آسمان آتش بارید و لبهایتان نمک بست. بگویى که یک گردان، ابوالفضلِ تشنه لب، چند روز در محاصره بودند. یک گردان حبیب و مسلم و عون و على اکبر (ع)، سوز عطش گرفتند. اما هیچ کس نفهمید، جز خدا. هیچ کس تشنگىشان را حس نکرد، جز آسمان، زمین، فرشتهها و جز قمقمههاى خالى و خشکیدهشان. باران گلوله بود که روى خط مىریخت و سوز عطش بود که بر لبهاى ترک خورده مىوزید. همه، عشق کربلا به سرشان بود. عشق حسین (ع)، عشق بى آبى و عشق تشنه جان سپردن. مثل حسین (ع)، مثل عباس (ع) و مثل همه هفتاد و دو آتشفشان نینوا.
بیا و باز هم یک دهن سیر حرف بزن. خاطره بگو و راز تشنگى سیصد بسیجى گردانتان را فاش کن. مىخواهم بنویسم. مىخواهم بنویسم که کسى از تشنگى بچههاى گردان شما چیزى نگفت، و حرفى ننوشت. کسى از قمقمههاى خالىشان عکس نگرفت. کسى براى لبهاى خشکیدهشان فیلم نساخت. کسى به خاطر چشمهاى خستهشان شعر نگفت و کسى در وصف بلور اشکهایشان، نجوا نکرد. دلم مىخواهد دوباره نرم نرم، لحظه به لحظه و جزء به جزء از خط اول خاکریز تا خط آخر آسمان، یک دل نوشته بنویسم. دل نوشتهاى که خود نیز تشنه است. تشنه تو، تشنه حرفهاى تو و دیدنت! امشب اگر به خوابم نیاى، و خودت را دوباره نشانم ندهى، باز عطر بارانم نکنى، من از خواب مىپرم. وحشت دنیا به قلبم چنگ مىاندازد. مىترسم تو را از یاد ببرم. تو را ای مروارید، ای شهید! تو و یک گردان شهید تشنه لب را! یک گردان شهید تشنه، تشنه، تشنه ....
مبادا روی لالهها پا گذاریم ......
جاذبه ی خاک به ماندن می خواند و آن عهد باطنی،به رفتن.عقل به ماندن می خواند و عشق به رفتن... و این هردو را خداوند آفریده است،تا وجود انسان،درآوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود... و ...
و شهدا عشق را برگزیدند
حریفان پا در گلند و خون در دل. آنان راز انسان را می دانند و با فرشتگان" اِنّی اَعلَمُ ما لاتَعلَمُون "می گویند. ماهی را به ساحل انداخته اند تا بر غربتِ این کرانه خشک وتشنه در فراقت آب قدر آب را دریابد، و آدم را بر این مهبطِ عقل فرود آورده اند تا از معلم فراق درس عشق بیاموزد و شوق وصل ... و مگر عشق را جز در هجران و فراقت و غربت می توان آموخت؟ پس این درد فراق همه هستی آدمی است و مایه اصلی هنر نیز همین غم غربت است که با اوست، از آغاز تا انجام
اصولاً هر نهضتی برای مقاصدی خاص پیریزی میشود. گاهی این مقاصد، زائیده تفکرات و اعتقاداتی محکم از جنس فولاد است. در این شکل، هدف از مادیات فراتر رفته و دفاع از شرافت و کرامت انسانی را در پی دارد.
اگر حماسه عاشورا به وقوع میپیوندد، اگر جوانان ایران تا سرحد خون و مرگ و شهادت به مقابله با دشمن میپرداختند، برای دفاع از تفکرات و و اعتقاداتشان است. چرا علی و اولادش را امروز زندهتر از دیروز میبینیم؟ چرا وقتی نامی از علی و اولادش میآید، دلها قوت بیشتری برای شهادت میگیرند؟ زیرا کلام علی (ع) کلام خداست، و کلام خدا چنان در روح حسین (ع) طنینانداز است که او را مهیای یک حماسه میکند. عواملی از جمله رد تقاضای بیعت، خواسته مردم، امر به معروف و نهی از منکر در قیام و نهضت حسینی نقش اساسی ایفا میکنند. اما کدام یک از این تعلقها حسین را برروی خواستهاش استوار و راسخ میکند؟ از یک طرف، اگر حکومت به دست یزید مستبد بیفتد، حکومتی همچون حکومت لائیک رقم میخورد؛ از طرف دیگر 5 هزار نفر خواستار اویند و از طرف دیگر حسین (ع) میبیند که به حق عمل نمیشود و اباطیل در دین رخنه کردهاند: «آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود؟». در ادامه همین حدیث، هر انسانی را موظف میداند که از جان و مال و ناموس خویش بگذرد تا دین حق جاوید بماند. نطق سوم، یعنی امر به معروف و نهی از منکر، او را برروی خواستهاش استوار میسازد؛ زیرا از شاخصها و ویژگیهایی چون اصلاح جامعه، هدایت، اقامه عدل ... نیز برخوردار است و در همین حال مجموعهای از عقاید و ارزشهای معنوی او را شامل میشود. تا اینجا فرهنگ عاشورا را تداعی کردیم و اما فرهنگ دفاع مقدس.
فرهنگ دفاع مقدس هم برگرفته از همین بینش است. امام خمینی (ره) و رهروانش، سکان کشتی هدایت را در دست گرفته و از دستورالعملهای مکتب حسین (ع) پیروی نموده و مردم را به جبهههای جنگ حق علیه باطل، برای زنده نگه داشتن قرآن، برای عمل به تکلیف، برای ادای حق و در یک کلام، امر به معروف و نهی از منکر فرا میخواند. درک صحیح او از راه و رسم سیدالشهداء روح بلند نظرش را به احاطه درآورده و حکم دفاع همگانی از ملّت شرف را صادر میکند و عاشورائیان و دفاع مقدس با شعار تنها ره سعادت: ایمان، جهاد، شهادت به مقابله با دژخیمان رژیم بعثی پرداختند. فردی که تن به شهادت میدهد، علاوه بر اعتقادات، شهامت، رشادت، شجاعت، کرامت و در یک کلام جوهره آن را دارد.
نمی شود شهدا را شناخت و اشک نریخت، بزرگی آنها کوچکی مان را نشانمان می دهد و سبقت گیری شان، کندی مان را، کاهلی مان را...
نمی شود شهدا را شناخت و اشک نریخت؛ نمی شود شناختشان و دوستشان نداشت، نمی شود دوستشان داشت و دلتنگشان نشد. نمی شود دلتنگشان شد و دریا دریا اشک نریخت.
فقط باید شهدا را بشناسیم