صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 61094
تعداد نوشته ها : 42
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
شهید طمراس چگینی در سال 1340 در دل کوههای سر به فلک کشیده جنوب شرقی فارس ودر زیر چادر سیاهی که دل سپید او را چون مروارید در برکرفته بود پا به عرصه وجود نهاد . شهید در دامن کوه و صحرا پرورش یافت و در آغوش طبیعت دوران پر نشاط کودکی را کذراند. استواری را از کوه وشجاعت را از سواران کوهستان و مردان غیور ی آموخت که امام در بزرگداشت آنان فرمودند: ((عشایر ذخایر انقلابند)) دوران تحصیل خود را در شهرستان فیروز آباد گذراندودر اواخر دوره متوسطه با همکاری و همفکری دوستان دانش امور و جوانان حزب الله طایفه چگینی فعالیت های اجتماعی وسیاسی خود را برعلیه رزیم پهلوی آغاز کرد .در تظاهرات و راهپیمایی های ضد رژیم حضوری فعال داشت. با شروع جنگ تحمیلی در حالی که هنوز یک هفته از شهادت برادرش الیاس نگذشته بود خود رابه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معرفی کرد و به خیل عاشقان اباعبدالله الحسین (ع) پیوست و بدین گونه با فرو افتادن سوار مردی از زین حماسه ، سرو قامتی دیگر قامت افراشته و سلاح فرو افتاده برادر را در دستهای آهنین خود فشردتا پاسدار ارزشهای انقلاب باشد. رشادتها و حماسه افرینیهای این سردار غیور در برابر توطئه های داخلی و خارجی خصوصا در برابر گروهک های ضد انقلاب و خوانین محلی را هرگز گذران زمان از یاد نخواهد برد.با شروع جنگ تحمیلی شهید چگینی مردانه سلاح برگرفت و عازم جبهه های حق علیه باطل شدودر بسیاری از عملیاتها از جمله والفجر 1 و 2، والفجر 8 ، خیبر ، بدر ، کربلای 4و کربلای 5 شرکت کرد. از مهمترین مسئولیت های شهید می توان به موارد ذیل اشاره کرد. مسئولیت اردوگاه آموزشی شهید دستغیب جانشینی فرماندهی گردان 9043 جانشینی فرماندهی گردان فتح مسئول طرح و عملیات لشکر المهدی (عج) فرماندهی محور فرماندهی گردان غواص شهید طمراس چگینی که در عملیاتهای مختلف چندین بار شیمیایی و مجروح شده بودسرانجام در عملیات کربلای 5 عطشناک ترین زخم اشتیاق خود را به دیدار دوست مرهم نهاد و به فیض عظمای شهادت نائل شد. پایان این مقال را گلواژه های خونین از وصیت نامه شهید آذین کرده ایم . (( حدایا بسیار سپاس گزارم که این توفیق را شامل حالم گرداندی و توانستم بر زخارف دنیای پر زرق و برق که چون کرم ابریشم آدمی رادر زندان خود محصور می کند پیروز شوم و ترک لذت دنیا را برای کسب سعادت عقبی ترجیح دهم.))
شنبه سیم 5 1389 15:36
جانباز شهید «نوریک دانیلیان» دومین فرزند از یک خانواده هفت نفری مستضعف ارمنی، در فروردین سال 1342 در تهران چشم به جهان گشود. دوره ابتدایی را در دبستانی در محله «حشمتیه» گذراند. پس از آن در مدارس «تونیان» و «سوقومونیان» به تحصیل پرداخت، لیکن به علت اوضاع بسیار وخیم مالی خانواده اش مجبور به ترک تحصیل گردید. او در یازده سالگی مادرش را از دست داد. پدرش «هایکاز» نیز، درمانده از همه جا، به مدت دو سال «نوریک» و برادرش را به محلی در جلفای اصفهان که در آن جا زیر نظر شورای خلیفه گری ارامنه اصفهان و جنوب، از بچه های بی سرپرست حمایت می‌شد، سپرد. بعد از ترک تحصیل، به کار در آرایشگاه، مکانیکی و تراشکاری پرداخت تا بتواند کمک خرج خانواده باشد. «نوریک» در زمان جنگ تحمیلی خود را به مرکز نظام وظیفه معرفی نموده و بعد از طی دوره آموزشی به جبهه های جنگ اعزام گردید. برای درک حدّ و اندازه متانت شهید «نوریک دانیلیان» کافی است ذکر گردد که ایشان در خلال دفاع قهرمانانه در دوران جنگ تحمیلی، به دفعات مورد اصابت ترکش واقع شده و یک نوبت نیز مورد عمل جراحی قرار گرفته بود. موج انفجار نیز یک بار به شدت او را زخمی نمود. او هرگز سخنی در این باره به اعضای خانواده اش نگفته بود. در جبهه، راننده آمبولانس نیز بوده و مرتباً مجروحان را از خطوط مقدم به بیمارستان ها انتقال می‌داد. با همین حال، «نوریک» تا پایان مدت خدمت قانونی در جبهه ماند. در سال های بعد از فراغت از خدمت به کار و تلاش پرداخته و تشکیل خانواده داد که حاصل آن یک دختر می‌باشد. «نوریک» بعد از اتمام دوره خدمت سربازی همواره تحت معالجه قرار داشت. در این مدت ترکش بجای مانده نزدیک به ستون فقرات را که باعث عفونت شده بود با عمل جراحی بیرون آوردند. لیکن حال عمومی او روز بروز به وخامت گرائید تا اینکه در شب ژانویه سال 2004، یعنی دهم دی ماه 1382، روح بزرگش به ملکوت اعلی پیوست. یادش گرامی و راهش مستدام باد.آمین. شهید «نوریک دانیلیان» بدون هیچگونه تشریفاتی، با همان متانت خاص خویش در تهران به خاک سپرده شد. خاطرات شهید «نوریک دانیلیان» به روایت همسر و خواهر ش: «… هنگامی که من{همسر شهید} با «نوریک» ازدواج کردم، حالش خوب بود. بعد از 4 سال دردهایش شروع شد. او از ناحیه ماهیچه های پا، درد شدیدی داشت. درون بدنش هم ترکش هایی وجود داشت، اما زیاد باعث ناراحتی او نمی‌گردید. ما چهار سال در منزل پدری ایشان زندگی کردیم و از آن به بعد به صورت مستقل، به زندگی مشترک ادامه دادیم. او کم کم لاغر شده و ترکش ها باعث آزار و اذیت او می‌شدند. چند تا از ترکش ها با انجام عمل جراحی، از بدنش خارج شد. اما به دلیل ضعف شدید، وی روز به روز ضعیف تر می‌شد. مادر «نوریک»، زمانی که فرزندان او هنوز کوچک بودند، فوت کرد و پدر ایشان قادر نبود تا از پنج فرزند خود نگاهداری نماید. او از جبهه زیاد تعریف نمی‌کرد. «نوریک» مردی آرام و ساکتی بود. اتومبیلی داشت که با آن در آژانس مشغول به کار شده بود. بعضی وقت ها نیز، مسافرکشی می‌کرد. اما از زمانی که حالش بدتر شد آن را فروختیم. هفت سال با هم زندگی مشترک داشتیم. زمان تولد دخترمان، حال جسمانی او بد نبود، لیکن به تدریج حافظه خود را از دست داد تا اینکه قبل از سال میلادی 2004، دیگر قادر به حرف زدن نبود. در اوایل بیماری امید داشت که بهبود یابد و همه سعی خود را نیز می‌کرد. یک سال قبل از شهادتش، پزشکان از او قطع امید کرده بودند. او به کلیسا می‌رفت و دعا می‌خواند. تا اینکه دکتر به او گفت که دیگر امیدی برای بهبودی اش نیست. همیشه، من از او پرستاری کرده‌ام، حتی زمانی که ترکش به نخاع او رسیده بود و آن را سیاه کرده بود. بار دیگر او را عمل جراحی کردیم. کار سنگین نگهداری ایشان به عهده من بود …». «… ما کوچک بودیم که مادرمان فوت کرد. پدرمان نمی‌توانست سرپرستی آنها را به عهده بگیرد. نوریک 11 ساله بود. خانواده ما از هم پاشید و این ضربه بسیار بزرگی برای «نوریک» بود که تا این اواخر نیز راجع به آن صحبت می‌کرد. برادرم از لحاظ رفتار و اخلاق فردی نمونه بود. او دلسوز و مهربان بود. در تمام طول سربازی اش به من نگفته بود که در منطقه عملیاتی شرکت دارد تا من نگران او نباشم. این موضوع را بعد از اتمام سربازی به من گفت. حتی در مورد ترکشها و عمل های جراحی چیزی نگفته بود. هیچ گاه از دوران خدمتش ناراضی نبود و همیشه تماس می‌گرفت و از حال ما باخبر می‌شد. او دوست داشت که همگی حالشان خوب باشد و زندگی خوبی داشته باشند. او دوست نداشت که باعث ناراحتی کسی شود. زمانی که مجروح شده بود، من باردار بودم و به من چیزی نگفته بودند. بعد از اتمام سربازی، سرفه های خیلی شدید و طولانی داشت که باعث ناراحتی او می‌گردید. رادیوگرافی از ریه های چیزی نشان نداد و پزشکان معالج او گفتند که مسئله ای ندارد. اولین علایمی که ما متوجه آن شدیم کندی حرکات و حرف زدن او بود. کلیه هایش و پاهایش درد داشتند. در ابتدا تصور کردیم چون حرکتش کند شده، کلیه هایش درد می‌کند. پاهایش ورم می‌کرد. او را برای سی.تی.اسکن به بیمارستان بردیم. مشکلی نداشت. او بسیار ضعیف شده و افت فشار داشت. لاغر شده و زخم بستر گرفته بود. سه ماه در بستر بود و ترکش به ستون فقراتش فشار آورده و باعث عفونت شده بود. آن را نیز عمل جراحی کردیم. «نوریک» دچار موج گرفتگی شده بود و علائم شیمیایی نداشت. دردهای او از گرفتگی پا شروع شده و باعث کندی او گشته بود. بر روی یکی از برگه¬های مرخصی او نوشته شده بود: «بر اثر موج انفجار در منطقه عملیاتی جنوب 20/11/1364 احتیاج به مرخصی دارد» …».
شنبه سیم 5 1389 15:30

فرمانده لشکر27 محمد رسول الله(ص) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال 1336 ه.ش در قهرود یکی لز شهرهای  شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی را در این روستا به پایان رسانیدو وارد هنرستان گردید. بعد از اخذ دیپلم در رشته نساجی، به سربازی رفت. دوران خدمت وظیفه او با مبارزات انقلابی امت اسلامی ایران همزمان بود. با وجود خفقان شدید حاکم بر مراکز نظامی، اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) را مخفیانه به پادگان عباس آباد تهران منتقل و آنها را پخش می‌کرد. پس از فرمان حضرت امام خمینی(ره)، خدمت سربازی خود را رها نمود و با پیوستن بهصف مبارزین در راه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت کرد و در جریان تشریف فرمایی حضرت امام(ره) نیز جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود.
در بهار سال 1358 به هنگام تاسیس سپاه پاسداران کاشان با احساس تکلیف، به عضویت سپاه درآمد و در قسمت اطلاعات مشغول به خدمت شد.
تابستان سال 1359 داوطلبانه برای مبارزه با ضدانقلاب عازم کردستان گردید و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات – عملیات همکاری کرد. پس از مدت کوتاهی، به واسطه بروز رشادت و دقت عمل، به عنوان مسئول اطلاعات – عملیات این سپاه معرفی گردید. از جمله فعالیتهای شهید در منطقه خونرنگ کردستان،انجام شناسایی عملیات و آزادسازی منطقه دزلی و ... بود که توسط نیروهای تحت امر و با هدایت او صورت گرفت.
شهید کریمی بعدها همراه سردار جاویدالاثر برادر متوسلیان و شهید چراغی به جبهه های جنوب عزیمت کرده و به عنوان مسئول اطلاعات – عملیات تیپ محمد رسول الله(ص) به فعالیت خود ادامه داد.
این سردار دلاور اسلام در عملیات فتح المبین از ناحیه پا بشدت مجروح شد و حدود 2 ماه بستری بود و در این ایام (به توصیه پدرش) مقدمات ازدواج خود را فراهم کرد.
بنابه اظهار همسر شهید، مراسم عقد آنان در 21 مهر سال 1361 انجام شد. فردای آن روز (یعنی در 22 مهرماه) با هم به گلزار شهدای دارالسلام رفتند و با شهدا تجدید عهد و پیمان کردند. نزدیکیهای عملیات مسلم بن عقیل(ع) بود که عباس با همان وضعیت مجروح (عصا به دست) به صف رزمندگان لشکر پیوست و حضور او با این حال، در تقویت روحیه رزمندگان اثر به سزایی داشت.
در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه 11 قدر (که تازه تشکیل شده بود) معرفی گردید و مدتی به مسئولیت فرماندهی تیپ سوم سلمان از لشکر 27 حضرت رسول(ص) منصوب گردید و در کنار بسیجیان دریادل، به نبردی بی امان علیه دشمن بعثی صهیونیستی پرداخت و تا عملیات خیبر در این مسئولیت انجام وظیفه کرد.
با شهادت شهید بزرگوار حاج محمد ابراهیم همت در عملیات خیبر، فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله(ص) را به عهده گرفت.
انس ویژه‌ای با قرآن داشت. روزانه حتماً آیاتی از کلام الله مجید را تلاوت می کرد. به تعقیبات نماز اهمیت می داد. همواره با وضو بود. در مجالس دعا، عموماً حالاتش دگرگون می شد. به ائمه طاهرین(ع) عشق می ورزید و از محبین و دلسوختگان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود.
رفتار، گفتار و برخوردهای شهید در خانواده، اجتماع و سپاه حاکی از آن بود که او سعی می کرد برنامه های تربیتی اسلام را در هر جا که حضور دارد به مورد اجرا بگذارد. بشدت از غیبت دوری می کرد و اگر کوچکترین سخن و سعایتی از کسی می شد، اظهار ناراحتی می کرد و نمی گذاشت صحبت او ادامه یابد.
در مقابل مؤمنین متواضع و فروتن بود. به کودکان احترام می گذاشت. هر وقت به آنها اشاره می کرد می گفت: «اینها مردان آینده هستند، دلیر مردان جبهه‌اند و ...»
ویژگیهای بارز اخلاقی، از او شخصیتی ساخته بود که ناخودآگاه دیگران را مجذوب خود می ساخت. همسر محترمه شهید در این باره می گوید:
از رفتار، نشست و برخاست و نیز صحبتها و برخوردهای شهید احساس عجیبی به انسان دست می داد. هنگامی که من با ایشان روبرو می شدم بی اختیار خود را ملزم به رعایت ادب و احترام در مقابل او می دیدم.
حاج عباس در اثر استمرار بخشیدن به برنامه های تربیتی اسلام برای نیل به مقام و مرتبه انقطاع الی الله تلاش می کرد و هیچ نوع علاقه و میلی که معارض با حب الهی و رضا و خشنودی او باشد در وجودش باقی نمانده بود.
اخلاق فرماندهی
با توجه به ضرورت انقلاب اسلامی در داشتن الگو و معیار خاص در چارچوب اسلام، یک نوع اعمال فرماندهی در جریان جنگ عراق علیه ایران اسلامی، براساس تعالیم مکتب و رهنمودهای امام عظیم الشان(ره) تجلی پیدا کرد، که با فرماندهی مرسوم در سازمانهای نظامی مغایرت داشت؛ فرماندهی براساس پیوندها و اعتقادات قلبی به جای امر و نهی بی روح و انجام دستورات و فرامین از روی تعبد و عشق و اعتقاد، به جای اطاعت چشم و گوش بسته و عاری از روح و عشق.
در این نوع فرماندهی اگر فرمانده خود را موظف بداند که در مورد مسائل مختلف با همکاران مشورت کند، آراء و نظرات آنها را بشنود و بعد تصمیم بگیرد، در نتیجه، همه با جان و دل می پذیرند و به وظیفه و تکلیفشان عمل می نمایند و همه تسلیم دستورات و اوامر الهی می شوند. در این دیدگاه، اطاعت از فرمانده، اطاعت از خداست و تخلف از او خلاف شرع است.
شیوه های فراوان در سپاه در سیره فرماندهان شهید تبلور یافته، الگوی روشن این گونه فرماندهی است، شهید کریمی نیز با الهام از این شیوه الهی مانند سایر سرداران غیور جبهه اسلام، با صلابت و استواری، رزمندگان را در جهت عقب زدن و تعقیب قوای مضمحل دشمن هدایت می کرد و لحظه ای از این امر مهم غفلت نداشت.
در برابر مشکلات، خونسردی خود را حفظ می کرد و در انجام هر کاری توکلش به خدا بود. با آرامش خاطر و امیدواری کامل به نتیجه اقداماتش، وارد عمل می شد. صبر و استقامت با او عجین بود و وجودش در بین سربازان امام زمان (عج) مایه دلگرمی و حرکت بود.
با بسیجی ها مانوس و صمیمی بود و به آنها عشق می ورزید. در کنار آنها بر روی خاک می نشست، با آنها غذا می خورد، به درد دل آنها گوش می داد، آنها را راهنمایی می کرد و تا آنجا که از دستش بر می آمد مشکل آنان را حل و فصل می کرد و ارتباط و سرکشی از خانواده شهدا توسط او زبانزد همگان بود.
سرانجام این شهید سعید در روز پنج شنبه 23 اسفند سال 1363 در حالی که آخرین دستور ابلاغی از جانب قرارگاه را در عملیات بدر (منطقه شرق دجله و شمال القرنه) اجرا می کرد (و لبخندی متین بر لب داشت) بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سرش مجروح شد و جان را به معشوق تسلیم نمود.
به هنگام انعکاس خبر شهادت عباس، خانواده معظم شهدای لشکر 27 محمد رسول الله(ص) دگربار احساس شهادت فرزندشان را به خاطر آورده و در رثای آن سردار رشیدن اسلام اشک تاثر جاری کردند.

جمعه بیست و نهم 5 1389 3:39

رسول علی‌نژاد در سال 1336 در روستای برگه ساری از توابع استان مازندران دیده به جهان هستی گشود.
روزهای کودکی و نوجوانی را در کنار بچه‌های باصفا و بی‌آلایش روستا سپری کرد تا به سنین جوانی رسید. دوران نوجوانی رسول مصادف با مبارزه و قیام مردم بر علیه رژیم شاهنشاهی پهلوی بود؛ روزهایی که تمام جوانان یک صدا دل به پیر جماران سپردند و برای رسیدن به استقلال و اسلام حتی از جان خویش هم دریغ نکردند.
ناقوس جنگ که به صدا درآمد، رسول کوله‌بارش را بر دوش انداخت و برای یاری رزمندگان اسلام لباس سبز سپاه پاسداران را به تن کرد و دلیرانه در مقابل سپاه کفر ایستاد. بوی عملیات می‌آمد، آری عملیات والفجر 8، عملیاتی که رسول در آن کربلایی شد و در تاریخ 21/11/1364 در حالی که 28 سال داشت، در منطقه‌ی فاو بوسه بر سجده‌گاه عشق نمود و خونین‌بال تا اوج شهادت پر گشود.

جمعه بیست و نهم 5 1389 2:48

سیداسماعیل طباطیایی فرزند سیدعلی‌محمد، در پنجم بهمن‌ماه سال 1334 در خانواده‌ای معتقد و مذهبی در شهرستان پل سفید از توابع سمنان دیده به جهان گشود.
در دوران طفولیت روح مطهرش با قرآن و سیره‌ی معصومین (ع) مأنوس شد. تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی طی کرد و پس از آن برای کسب علوم و معارف اسلامی راهی حوزه‌ی علمیه گردید.
در سال 1350 یک سال در محضر آیت‌الله فرقانی، یک سال در محضر آیت‌الله ریاضی از علمای حوزه‌ی علمیه‌ی سمنان تلمّذ کرد و بعد از آن راهی شهر مقدس قم شد و در حوزه‌ی علمیه‌ی قم از محضر استاد آیت‌الله نجفی بهره جست.
از بدو ورود به قم به فعالیت‌های سیاسی علیه رژیم حاکم پرداخت و برای نشر فرهنگ اسلام ناب محمدی (ص) در دورترین نقاط میهن اسلامی به تبلیغ و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام (ره) همت گماشت. وی در ماه‌های رمضان و محرم و صفر به فعالیت‌های سیاسی خود شدت بخشید و مردم را برای مبارزه با رژیم ستم‌شاهی هدایت کرد. پس از قیام طلاب و فضلای حوزه‌های علمیه‌ی قم از هیچ کوششی فروگذاری نکرد و همراه برادر شهیدش سیدابراهیم طباطبایی در پیشبرد اهداف انقلاب نقش به سزایی داشت. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، دو سال تحصیل را رها کرد و با شوق و اشتیاق فراوان در دفتر تبلیغات اسلامی قم مشغول شد و از محضر اساتیدی چون آیات عظام صادقی، فلسفی، ابوترابیان و مشکینی بهره‌مند گردید.
وی در شهریور 1358 ازدواج کرد که ثمره‌ی این ازدواج سه فرزند دختر و یک فرزند پسر است. طباطبایی فردی صبور و خویشتن‌دار بود و شکیبایی وی در برابر مشکلات کم‌نظیر بود.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در نوزده دی‌ماه 1359 برادر کوچکش شهید شد و از آن به بعد وی بارها به عنوان مبلغ و رزمنده در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت. در آذرماه 1360 برای خدمت به مردم شهیدپرور استان قزوین راهی آبیک شد و به عنوان نماینده‌ی امام جمعه در بسیج اقشار برای حفظ دستاوردهای نظام کوشید. سرانجام در 27 دی‌ماه 1365 در عملیات کربلای پنج در منطقه‌ی شلمچه بر اثر ترکش خمپاره در سنّ 31 سالگی جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و به فیض عظمای شهادت نایل آمد و در گلزار شهدای پل سفید سمنان در کنار برادر شهیدش آرام گرفت.

جمعه بیست و نهم 5 1389 2:45

احمد عالی‌زاده فرزند دوست‌علی در تاریخ 4/8/1346 در شهر اردبیل پا به عرصه‌ی وجود نهاد.
وی پس از طی دوران کودکی قدم به مدرسه نهاد و در کنار تحصیل از کار و کوشش برای کمک به پدر در تأمین بخشی از هزینه‌های زندگی غافل نگردید. او پس از پایان مقطع ابتدایی، در دوران جنگ تحمیلی به استخدام ارتش درآمد و پس از طی دوره‌های آموزشی لازم در تهران و شیراز به لشکر 88 زاهدان پیوست و عازم مناطق جنگی جنوب کشور گردید و به مبارزه با دشمن متجاوز بعثی پرداخت.
او در جریان حمله‌ی سراسری عراق در تاریخ 31/4/1367 در منطقه‌ی عملیاتی سومار، ضمن نشان دادن شجاعتی بی‌مثال و جسارتی بی‌نظیر، در حالی که به شدت زخمی شده بود، در سنّ 21 سالگی به اسارت دشمن درآمد و در اثر شدت جراحات وارده و رفتار رژیم به مقام شهادت نایل آمد و نام او نیز در زمره‌ی شهدای مظلوم ایران به ثبت رسید و پیکر پاکش در گلزار بهشت فاطمه اردبیل به خاک سپرده شد.

جمعه بیست و نهم 5 1389 2:43
X