صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 60266
تعداد نوشته ها : 42
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام خداوند و بندگان شایسته اش به آنانکه جان خود را مشتاقانه به میدان دفاع از دین خدا و عزت استقلال میهن اسلامی، بردند. عاشقانه هستی خود رانثار کردند تا هستی امت اسلامی، استقرار و قوام بگیرد، و از لذت ها و هوس های زندگی چشم پوشیدند تا چشمشان به جمال محبوب ازلی روشن شود، و در راه شهادت گام نهادند تا راه خدا و راه سعادت خلق، همواره باز و به روی مردم گشوده بماند. حق شهیدان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی نه فقط بر مردم کشور ما، بلکه بر همه ی دوستداران اسلام و بر همه ِ طرفداران از آزادی و ارزشهای الهی، بسی عظیم است. استکبار، جنگ هشت ساله را بر ملت ما تحمیل کرد برای اینکه بتواند اسارت را به ایران تحمیل کند، و شهیدان عزیز و دیگر فداکاران جبهه های نبرد، ترفند دشمن را باطل ساختند. از این روست که این روزها که یادآور شروع تحمیل جنگ بر ملت ماست مناسبت مغتنمی است برای تجلیل از شهدای بزرگوار و جانبازان عزیز و آزادگان سرافراز و مفقودالاثرهای مظلوم و همه رزمندگان مومن و دلاور، تکریم و تعظیم به پدر و پیشوای شهیدان حضرت امام خمینی قدس سره الشریف.


سیدعلی خامنه ای
سی ویکم شهریور ماه 1373

جمعه دوازدهم 6 1389 7:12

سنگر انفرادی

محبوب من! وقتی به تو فکر می‌کنم شور و شوق سراسر وجوم را فرا می‌گیرد، شعلة وصل و حضور در وجودم زبانه می‌کشد و وقتی به خود می‌اندیشم و عمر بر باد رفته‌ام را که در غفلت و بندگی غیر تو بوده می‌نگرم، شرمسار و سرافکنده می‌شوم، اما با این همه تو دستم را گرفتی و هدایت کردی

ای خالق رئوف! تو را سپاس بی‌حد که مرا به راه راست هدایت کردی و مرا در جمع بهترین مخلوقات خود، در بهترین زمان و مکان قرار دادی

شهادت را نه برای فرار از مسئولیت اجتماعی، و نه برای راحتی شخصی می‌خواهم؛ بلکه از آنجا که شهادت در رأس قلة کمالات است و بدون کسب کمالات، شهادت میسر نمی‌شود، من با تقاضای شهادت در حقیقت از خدا می‌خواهم که وجودم، سراسر خدایی شود و با کشته شدنم در راه دین اسلام، خود او بر ایمان و صداقت و پایمردی‌ام، و در راه دین بودنم، و بر عشق پاکم بر او، مهر قبولی زند

(شهید محمد صادق خوشنویس)

دسته ها : دل نوشته ها
شنبه ششم 6 1389 22:40

می خــواهم از ستیــز بگویم                  

   زان فصـل بـرگ ریــز بگویم

بسیـــار گفتــه ام ز شهیـدان        

             بگــذار بــــاز نیـــز بگــویم

از آن به جـای مـانده بـدن ها       

              در پشــت خاکریــز بگــویم

خمپـاره را نـه روی کنــم بـاز           

        از جســم ریــز ریــز بگویم

از خون و خاک و آتش و فریاد      

            از درد و سینــه خیـز بگویم

دسته ها : شعر دفاع مقدس
شنبه ششم 6 1389 22:18

شکفته است. بر سفره دشت‏هایش صدها شهید، مثل صدها سرو و سپیدار قد برافراشته‏اند. دریغ که ما هنوز نشسته‏ایم. این جا درد، دواى دل دلداده‏هاست. اینجا داغ، مرهم سینه‏هاى سوخته است. غریبى، همه عاشقان را هلاک کرده. همه را ... ‌‌‌«کجایى آقا که بى‌قرارت هستیم!» دوباره برایم نوشتى. دوباره بند دلم به خاطر جمله‏هایت برید. دوباره سرم پر شد از صداى گنجشک. گنجشک‏هایى که با جیک‌جیک بلندشان گریه مى‏کردند، نوحه مى‏خواندند، سینه مى‏زدند. امروز، روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره‌بندى کرده‏ایم. نان را جیره‏بندى کرده‏ایم. عطش، همه را هلاک کرده. همه را، جز شهیدانى که حالا کنار هم در انتهاى کانال خوابیده‏اند. آن‏ها دیگر تشنه نیستند. آن‏ها از دست ساقى عزیزى آب خورده‏اند. آبى که مزه آب کوثر مى‏دهد...!

دست مریزاد مؤمن! مى‏خواهى دوباره نامه‏هایت را رو کنم و به آواز بیفتم. مى‏خواهى بزنم به دستگاه شور. بروم به حال و هواى غریبى و براى در و دیوار گرفته خانه بنالم.

مى‏دانى که باز هم هوس نوشتن دارم. نوشتن دل نوشته به تو. مى‏خواهم بنویسم: سلام! چطورى مؤمن خدا؟ چه خبر از کوچه باغتان؟ چطورند بچه‏هاى گردان تشنگان؟ نکند دوباره بال‏هایشان را باز کرده‏اند و رفته‏اند به دیدن سید الشهدا (ع). رفته‏اند به پابوسى‏اش. رفته‏اند تا از میوه‏هاى لذیذ درخت‏هاى باغش، سرمست بشوند. رفته‏اند تا از حوض کوثر خانه‏شان، شراب بنوشند. رفته‏اند تا از آبشارِ نقره‏اى پشت بامشان سُر بخوردند و بیفتند توى دامن حوض کوثر. لابد تو هم با آن‏ها رفته‏اى! مگر نه؟ اما دل نوشته، دواى این درد نیست. دواى این دل گرفته نیست، براى تویى که پرنده آفریده شدى، براى تویى که هنوز همه قصه تشنگى‏ات، دلم را مى‏سوزاند. مى‏دانم که الان سیراب شده‏اى. مى‏دانم کنار چشمه‏اى و دارى دلت را در تن شفاف آن مى‏شویى، اما هنوز خاطره آواز تشنگى‏ات، بلند است. هنوز خاطره تشنگى بچه‏هاى گردانتان از یادها نرفته است.

هنوز هم دارم مى‏شنوم که یکی از پشت بى‏سیم فریاد مى‏کشد: «بچه‏هاى تشنه لب آب نمى‏خواهند. آب نفرستید برایمان. لب تشنه جنگیدن لذت دیگرى دارد. نقل و نبات بفرستید. پس کو کبوترهایتان؟»

این بار مى‏خواهم بیایى و دوباره از سر بگیرى. دوباره از ابتدا تعریف کنى. از وقتى که قمقمه‏ها خالى شدند. از لحظه‏هایى که از آسمان آتش بارید و لب‏هایتان نمک بست. بگویى که یک گردان، ابوالفضلِ تشنه لب، چند روز در محاصره بودند. یک گردان حبیب و مسلم و عون و على اکبر (ع)، سوز عطش گرفتند. اما هیچ کس نفهمید، جز خدا. هیچ کس تشنگى‏شان را حس نکرد، جز آسمان، زمین، فرشته‏ها و جز قمقمه‏هاى خالى و خشکیده‏شان. باران گلوله بود که روى خط مى‏ریخت و سوز عطش بود که بر لب‏هاى ترک خورده مى‏وزید. همه، عشق کربلا به سرشان بود. عشق حسین (ع)، عشق بى ‏آبى و عشق تشنه جان سپردن. مثل حسین (ع)، مثل عباس (ع) و مثل همه هفتاد و دو آتشفشان نینوا.

بیا و باز هم یک دهن سیر حرف بزن. خاطره بگو و راز تشنگى سیصد بسیجى گردانتان را فاش کن. مى‏خواهم بنویسم. مى‏خواهم بنویسم که کسى از تشنگى بچه‏هاى گردان شما چیزى نگفت، و حرفى ننوشت. کسى از قمقمه‏هاى خالى‏شان عکس نگرفت. کسى براى لب‏هاى خشکیده‏شان فیلم  نساخت. کسى به خاطر چشم‏هاى خسته‏شان شعر نگفت و کسى در وصف بلور اشک‏هایشان، نجوا نکرد. دلم مى‏خواهد دوباره نرم نرم، لحظه به لحظه و جزء به جزء از خط اول خاکریز تا خط آخر آسمان، یک دل نوشته بنویسم. دل نوشته‏اى که خود نیز تشنه است. تشنه تو، تشنه حرف‏هاى تو و دیدنت! امشب اگر به خوابم نیاى، و خودت را دوباره نشانم ندهى، باز عطر بارانم نکنى، من از خواب مى‏پرم. وحشت دنیا به قلبم چنگ مى‏اندازد. مى‏ترسم تو را از یاد ببرم. تو را ای مروارید، ای شهید! تو و یک گردان شهید تشنه لب را! یک گردان شهید تشنه، تشنه، تشنه ....

 


 مبادا روی لاله‌ها پا گذاریم    ......

دسته ها : دل نوشته ها
جمعه پنجم 6 1389 15:43

خدایا تو را شکر که به من منت گذاردی و من را در جوار مجاهدان راهت قرار دادی، خدایا چقدر نعمت ها که به من دادی نتوانستم شکرگذار باشم خدایا اکنون که قلم در دست گرفته و وصیتی می نویسم تو میدانی که در قلبم و قلبها چه می گذرد. خدایا تو می دانی که من باور نمی کنم که شهید شوم. لیکن صفت رحمانیت و رحیمیت تو امیدوارم کرد و همواره با در نظر گرفتن این صفت است که خود را آماده ی رزم و شهادت می کنم. خدایا مرا ببخش و از تقصیرات و گناهانم بگذر. بگذار عاشقانه شهید شوم و عاشقانه پای در وادی عشق بنهم. خدایا اکنون که بار شهیدان زنده تاریخ و بار حماسه آفرینان صحرای غریب کربلا و بار تمامی عزیزانی که پیکرشان در زیر گرمای خوزستان است و مادرانشان چشم به در دوخته و منتظرشان می باشند و به اشک چشم خردسالانشان که همواره سراغ پدر را از مادر گرفته و مانند رقیه حسین (ع) سراغ پدر را از خویشان می گیرند خدایا تاکی به فرزندان شهیدان بگوییم که، پدر در سفر است، خدایا تا کی بگوییم که پدر رفته کربلا، خدایا تا کی بگوییم ما هم می رویم کربلا، خدایا عنایتی و لطفی کن ما را و من را از زمزه ی شهیدان در خون غلطان قرار بده. آری خوشا به حال آن کسانی که رفتند و کلمه ی لا بر لب داشتند. لا به همه ی لذائد زندگانی، لا به هوای نفس، لا به احساسات مادر، لا به عواطف و لبیک به هل من ناصر ینصرنی. حسین زمان خمینی بت شکن گفتند: یا مهدی (عج) ادرکنی
سخن آخر ...
و اما در آخر کمک می گیرم از مهدی سالم که معلم آخر من بود، آری چه به جا می گفت من عزادار نمی خواهم من پیرو می خواهم خداوند همه تان را حفظ کند و توفیق عظمت به اسلام و قرآن را بدهد. اگر جنازه ام بدستتان رسید مانند دیگر شهیدان دفن کنید سعی کنید قوانین دفن رعایت شود. حتماً بعد از دفن پدرم برگردد و سفارش مرا به حسین (ع) بکند و اگر جنازه ام بدستتان نرسید یک قبر در بهشت زهرا(س) اختیار کنید و همان را به اسم من بردارید. سعی کنید قبرم را ساده درست کنید چون در تیپ سیدالشهداء و در گردان علی اصغر (ع) شهید شوم، لذا سعی کنید در مراسم ختم روضه علی اصغر و مصیبتهای وارده بر زینب (س) و حسین (ع) و فاطمه (س) شود. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار خدایا خدایا رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما خدایا خدایا مریضان و جانبازان انقلاب را شفا عنایت فرما خدایا خدایا اسیران اسلام آزادشان بگردان خدایا خدایا به خانواده شهدا اجر و صبر عنایت بفرما.
والسلام.

جمعه پنجم 6 1389 15:36

...آیا مردم چنین پنداشته اند که به صرف اینکه گفته اند ایمان آورده ایم رهاشان کنند و بر این دعوی امتحانشان نکنند؟
ای کسانیکه ایمان آورده اید جهت چیست که برای جهاد در راه خدا به خاک زمین دل بسته اید؟آیا راضی به زندگی دنیا عوض حیات آخرت شدید به متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است.پس ار عرض سلام بر حسب وظیفه ای که می باشد چند سطری به عنوان وصیت می نویسد البته وصیت نامه شهید همه مانند بهترین نوشتجات عرف است و چیز تازه ای برای نوشتن ندارم بنده با عقیده کامل بدین راه قدم گذاشته و به کمال آگاهی آن را دنبال کرده ام.از آنجا که دنیا محل امتحان است و در این چند روز زندگی که به لحظه ای می ماند انسان به بوته آزمایش گذاشته می شود.اگر بخواهیم عاقبتمان سعادتمندانه باشد باید از این آزمایش سرافراز بیرون آئیم با هم موجب سرافرازی خود و هم خداوند باشیم که خداوند به بندگان پاکش مباهات می کند و خوشا به حال شهیدان که می فرمایند بالاتر از هر چیزی، چیزی مگر اینکه کسی به مسلخ عشق رفته و شهید شود که بالاتر از آن چیزی نیست.برادران و خواهران خدا را شکر کنید که در این عمری که خدا گرفته اید شاهد چنین تحویل عظیمی بودید. قدر این انقلاب را بدانید و از آن مراقبت کنید و به متاع قلیل دنیا دل نبندید که شما را منحرف و بر زمین می زند .
قانون اساسی و نظام این جمهوری که گفته و خواسته شهیدان، نگهداری و پاسداری از آن بوده را سبک نشماریم و گرامی بدارید واقعاً شرم دارد که این شهدا را ببنیم و ولی مدافع این انقلاب نباشیم .اگر خود را آماده کرده ایم باید بدانیم که آخرت خود را فروخته ایم واگر در این دنیا قدری پایبند به د?ن خود بودیم، بهره را در آخر خواهیم بود و اگر دین نداریم لااقل باید آزادمرد بود ... این بنده در طول عمر خود نتوانستم هیچ خدمتی انجام دهم و در اعمال خودم عمل مثبتی ندیدم و فقط کوله باری از گناه بر دوش دارم که می دانم فقط شهادت در راه او اگر مقبول گردد می تواند این گناهان را بشوید و امید داشتم که در طول این زندگی بتوانم هرچقدر کم و کوچک خدمتی کنیم تا لااقل کمی از وظیفه ای که به دوش داریم و وظیفه هر انسانی اگر بخواهد آزاد باشد و سعادتمند یاری دین است انجام داده باشم اما افسوس که خود را خیلی بدهکار می بینم و واقعاً در جا زده ایم و حال که خود در صف مجاهدین فی سبیل الله جا زده ام می خواهم خداوند به آبروی این سلحشوران نظر خودش را از ما راضی گرداند و از او می خواهم مرگم را شهادت راه خودش قرار دهد ... چند خواسته دارم که می خواهم اگر ممکن بود رعایت شود اگر خداوند ما را قبول کرد و مهر بازگشت نزد هیچ خواسته ای از دولت و مردم نداشته باشند.....دوم صبر پیشه کنند و طریق حضرت زینب (س) را پیشه کنندو سوم اینکه از دوستان به خصوص دوستان نزدیک می خواهم ... از کسانیکه با آنان رابطه داشته ام حلالیت بطلبند...

جمعه پنجم 6 1389 15:32

 بسم الله الرحمن الرحیم


درود خداوند متعال بر تو باد ای رهبر عالی قدر و بزرگوار سلام شهیدان ایران ...حسین جان! جوانان ما در جبهه ها به یاد تو سینه های خود را جلوی گلوله های سبک و سنگین قرارمی دهند و جان خود را می دهند پروردگارا من می دانم تو ما را خلق کردی و تو به ما جان داده ای....خداوندا مرا یاری کن اگر تو یاری نکنی یاوری جز تو ندارم و ای مردم مسلمان این خون پاک شهیدان است که پیچ و خم قلاب را صاف و هموار می کند که شاید با ریخته شدن این خونهای پاک کسانی که در نادانی هستند بهراه الله نماینده شوند و از شما مردم مسلمان و دوستان و آشنایان تقاضا می کنم که با انقلاب به حالت سستی برخورد نکنید انقلاب هدف بزرگی را دنبال کرده است و از شما می خواهم که جلوگیری از فرزندان خود نکرده و بگذارید راهی راه می خواهند بروند و اگر کسی مانع از رفتن فرزندش به جبهه های جنگ شود به خدا قسم مسئول است..... خدایا تو را شکر می کنم که به من قدرت تشخیص حق از باطل را دادی و خدایا تو را شکر می کنم که رهبرم را شناساندی که به من چنین پدر و مادری دادی خدایا تو را شکر می کنم که مرا در نادانی نمیراندی مادر عزیزم می دانم که شما را اذیت کردم و برای شما نتوانستم فرزند خوبی باشم.... بعد از مردن من حجله ای برای من مگذارید چون درنزد خدا هیچ ارزشی ندارد گل بر سر قبرم نیاورید چون این گلها بعد از 2 یا 3 روز پلاسیده می شوند مرا در بهشت زهرا (س) دفن کنید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته


58/4/1361 جواد جلیلی

جمعه پنجم 6 1389 15:15

در ره حفظ وطن ما ترک سر خواهیم کرد
حمله به هر دشمنی چون شیر نر خواهیم کرد
چون به بی‌باکی و مردی شهره دهیریم ما
در ره حق سینه خود را سپر خواهیم کرد
مردپرور خاک کردستان مرا پرورده است
وحدت این بوم و بر را بیشتر خواهیم کرد
دشمن بی‌مایه را گو دل نسوزاند به ما
ما به چشم خصم میهن نیشتر خواهیم کرد
ما که خود از کید بدخواهان ایران آگهیم
دوستان را از بد دشمن خبر خواهیم کرد
مرغ دانائیم و ما را جای در این دام نیست
چون هما هر جا که دل خواهد سفر خواهیم کرد
درد یاران را به جان از روی رغبت می‌خریم
پیروی از رهبر صاحب‌نظر خواهیم کرد
در پی فرمان رهبر هر زمان با جان و دل
آنچه شاید سعی و جهد پرخطر خواهیم کرد
ظاهر ما را مبین در سینه ما آتشی است
روزی این آتش‌فشان را شعله‌ور خواهیم کرد
دشمن ایران‌زمین را غرقه در خون می‌کنیم
پایگاه خصم را زیر و زبر خواهیم کرد
شد نمایان قدرت ما در بر اهل جهان
نام ملک مسلمین را مفتخر خواهیم کرد
شاهد ما را نگر با دشمن بی‌آبرو
فتح خرمشهر را مد نظر خواهیم کرد
پیرو دین محمد مخلص مولی علی
از کرامات امامان ما ظفر خواهیم کرد
شیر حق یاری نماید از دفاع مسلمین
خصم دون را زین تولی، خون جگر خواهیم کرد
با وجود رهبری دانا و آگاه و دلیر
سرفرازیها به دنیا مسمر خواهیم کرد
حمله بر آزادگان ( مردوخ ) از نامردمی است
ما جدل با دشمن پرخاشگر خواهیم کرد


شاعر : ناصر یمین مردوخی کردستانی

دسته ها : شعر دفاع مقدس
جمعه پنجم 6 1389 15:12

 


 بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

خدایا مرا انقطاع کامل بسوی خودت عطا فرما و دیده دل به نوری که با آن نور تو را مشاهده کند روشن ساز.

صلوات و رحمت بی پایان الهی بر شهیدان همیشه زنده انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و درود خدا و رسول او و سلام پر افتخار امام امت شهید پرور بر تمامی عزیزان رزمنده و پیکار گران شهادت طلب جبهه های جهاد فی سبیل الله .

امروز در چهره تک تک آیات طبیعت و انفس باید تصویر خدا را تماشا کرد و ارزش های الهی را جستجو نمود مگر اینست که امروز گل سرخ عطر عبادت و رنگ شهادت دارد و سنگر عبادتگاه شیر مردان خداست در زمانیکه رزمندگان ما قبر هایشان را در جبهه با دست خویش حفر می کنند و شب ها در آن به ضجه و ناله می کنند ((قبر)) نی محل حیات و زندگی است و بار مقبولی جدید را بدوش می کشد و در عصریکه میدان مین محل ملاقات و دیدار عاشق و معشوق است و خون در جبهه ها تطهیر است نه پلید و نجس .

و اشک رسالت صیقل دادن دل و روح و شفاف و زلال ساختن وجود انسانی را بر دوش دارد تا خدا را بتوان در تک تک ذرات آن به تماشا نشست ونگاه ها مقصد دیگری در پیش است و سجده ها و بر خاک افتادنها نه در بارگاه امیر ظالم و غاصب بلکه در پیشگاه حاضر غایب و مشهور شاهد است و قایقهای سرخ شهادت ات بر دریای خون به سوی مقصد دیدار راهی اند و نجوای قرآن و بانک الله اکبر فضا را از نوری جاودانه آکنده است و خون رد سینه محراب می جوشد و جهان در انتظار طلوع عظیم و شکوهمند مجدد اسلام است .

چه دریغ عمیغی است بر قلم هایی که جنگ را رسالت خون را فریلد یتیمان را دعای مسجدیا و قلوب الهام بخش را ، بانک قرآن و گام های استوار بر خاک کربلا را ساجدان سجاده خون را ، راهیان کربلا و قدس را و حدیث خنیاگران عاشق را و شکوه و عظمت ایثار را و داستان چگونه پیمودن راه پر پیچ و خم و پر ماجرای دانشگاه حسین را ، از یادببرند .

باید این حماسه ها و چگونگی نبرد و تداوم مبارزه و تجربیات را حاصل از این پیکار خونین بر برگهای خونین تاریخ نوشته شوند و برای آیندگان به یادگار مانند درست است که قلم را یارای نوشتن در این مسیر و خط سرخ نیست ولی باید قلمها را بحرکت در آیند تا شاید تقدیری و سپاسی و قطره ای از این دریای بیکران بر این سطور نقش بودند و گامی در جهت ادای رسالت رساندن پیام رهروان طریق بقا بر داشته شود .                  

 

 التماس دعا

جمعه پنجم 6 1389 15:10

نوشته: داوود امیریان
چاپ و صحافی: سوره مهر

چاپ اول: 1381
شمارگان: 4400 نسخه 

قیمت: 6500 ریال


«رفاقت به سبک تانک» عنوان مجموعه طنزهای نویسنده معاصر داوود امیریان است که اخیرا انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب کرده است. کتاب حاضر شامل 47 قطعه طنز پیرامون حوادث جنگ است.
درنگاه اول به نظر می رسد که این کتاب مجموعه ای پراکنده از طنز های جبهه است ولی در نگاه بهتر به آن یک سیر کلی در این مجموعه به چشم می خورد. نویسنده سعی کرده برای کتاب خود شروع و پایانی مناسب داشته باشد. کتاب با داستانواره «می روم حلیم بخرم» شروع می شود که در آن نوجوانی شوق رفتن به جبهه را دارد. داستانواره هایی که در ادامه روایت می شوند به نوعی روند تکمیلی این طرح داستانی هستند. با توجه به تعدد روایتهای مختلف، آدم های مختلفی در کتاب حاضر حضور دارند که همگی در روایت های جداگانه ای ایفای نقش می کنند . همگی این آدم ها به ظاهر استقلال شخصیت دارند، اما با پیشروی مخاطب در صفحات میانی کتاب، مخاطب به طور غیرمستقیم درمی یابد که این آدم ها هر کدام به نوعی مکمل شخصیت دیگری هستند. این آدم های به ظاهر پراکنده در کلیت اثر به سمت وجه های مشترکی حرکت می کنند.
اشتراک آرمان، اشتراک موقعیت زمانی و مکانی، اشتراکات عقیدتی، اشتراک انگیزه مبارزه و... با عث شده که همگی در حالات روحی هماهنگ جلوه های متفاوتی پیدا کنند.
بذله گویی و شوخ طبعی در موقعیت های امن و مفرح امری عادی است اما میدانهای جنگ که در آن اضطراب و دلهره از هر سو در حال باریدن است، این خنده ها و شوخ طبعی ها در واقع هنری است که فقط از عهده آدم های خاصی برمی آید که نشان از آرامش عجیب و مثال زدنی آنان دارد که از جنس بشر معمولی نیست. امیریان نمونه هایی از این انسان ها را در کتاب خود به تصویر کشده است.
با هم داستان کوتاه «موشک جواب موشک» از این کتاب را مرور می کنیم:
«مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسانهای گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. از رو هم نمی رفت. تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد. مسؤول تبلیغات برای این که روی آنها را کم کند، نوار «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» را گذاشت. لحظه ای بعد صدای نعره خری از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!» تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.» ص20

دسته ها : معرفی کتاب
چهارشنبه سوم 6 1389 16:24
X